محمد امینمحمد امین، تا این لحظه: 18 سال و 7 ماه و 8 روز سن داره

در ساحل زندگی

حال امروزمان..

 بعضی اوقات خیلی دوست دارم با یکی حرف بزنم یکی که فقط بشنوه و فقط و فقط گوش باشه بگم و بگم و بگم اخرش بفهمم که طرف کر بوده....اما اکثر اوقات مخاطبم خدایه اون که فقط حرفامو میشنوه و دق و دلی هامو سرش خالی میکنم مثل یه بچه کوچولوی لجباز باهاش قهر میکنم و باز شرمنده بزرگیش میشم و تو اغوشش بلند بلند گریه میکنم و او باز هم مثل همیشه با یه لبخند از سر تقصیراتم میگذره ...  حس وحال کودکی رو دارم که تو شلوغی بازار دنیا گم شده ..از ترس نامردان عالم در جایم میخکوب شده ام توان برداشتن قدمی رو ندارم تنها سر میچرخانم تا تو رو پیدا کنم ..بیا خدا بیا و این بار هم بزرگی کن دستان یخ زده از ترس مرا در گرمای دستان پر از مهرت گرما ببخش چشمان حیران منو ...
24 مرداد 1392

ددر نامه..

روز عید فطر طی یک تصمیم گیری انتحاری رهسپار دیار ی سرسبز  شدیم و از انجایی که اینجانب بسیار خوش اقبالم به محض ورودمون با بارانی نرم مورد استقبال قرارگرفتیم شب بعد شام بچه ها رو بردیم دریااا البته اون موقع شب بارون بند اومده بود..بچه ها در حال بازی با ماسه ها بودن و بزرگا هم جمع شده بودن دور یک عده مزتتتنم/رذ(خودتون میدونید که چی نوشتم )بیکار که در حال ر ق ص بودن..واقعا دلم خون شد از دست این موجودات دوپا که ادم صداشون میزنن فرداش تو بازار امیر علی گم شد داشتم دق میکردم نمیدونم چی شد داشت تو سبد یه خانم که چند تا جوجه اردک توش بود نگا میکرد یهو برگشتم نبود باباش زهرا رو بغل کرده بود و بدو بدو این طرف و اون طرف میدوید همش ت...
23 مرداد 1392

عید بندگی..

عید سعید فطر، عید آسودگی از آتش غفلت و رهیدگی از زنجیر نفس بر میهمانان حضرت حق مبارک باد                   خدایا! به تو پناه می‏بریم از چشم‏هایی که دوباره گمت کنند و از دست‏هایی که رهایت سازند؛ تو را به هر آنچه خوب است برای روز مبادایمان بمان که بی‏تو پوچ خواهیم بود! ...
21 مرداد 1392
1